سفارش تبلیغ
صبا ویژن

میراب نوشت
 
20 گیگابایت هاست رایگان با قول امکانات همراه با دامنه رایگان و سی پنل و کلی چیزای دیگه مخصوص شما

محل درج آگهی و تبلیغات
 
نوشته شده در تاریخ چهارشنبه 90/1/17 توسط میراب عطش

تو نه گفتی بیا ، نه گفتی بمان ، نه گفتی بخند و نه گفتی بمیر

اما من آمدم و ماندم و خندیدم و مردم



نوشته شده در تاریخ چهارشنبه 90/1/17 توسط میراب عطش

فردی چند گردو به بهلول داد و گفت: بشکن و بخور و برای من دعا کن. بهلول گردوها را شکست ولی دعا نکرد.

 آن مرد گفت: گردوها را می خوری نوش جان، ولی من صدای دعای تو را نشنیدم!

بهلول گفت: مطمئن باش اگر در راه خدا داده ای خدا خودش صدای شکستن گردوها را شنیده است.



نوشته شده در تاریخ چهارشنبه 90/1/17 توسط میراب عطش

 

دیشب حسابی دل آسمان گرفته بود ، هر که در این شهر پر از دود سکنی دارد حتما صدای شر شر باران را تا صبح شنید شاید هم مثل من کلی ذوق زده شدی و بعد از چند روز گرم هوس خیش شدن در زیر باران بهاری را کردی ، من که جدا هوای خیس شدن به سرم زد و بی توجه به احتمال مریض شدن تا هوایی شدم ناگاه خود را در کنار مجسمه بز فلزی مرحوم اسماعیل نامی دیدم در جمشیدیه کمی قدم زدم تا یادم بیاید چند خاطره دیرینه در این پارک دارم. کنار مجسمه ، الاچیق ها ، روی نیمکتها کنار استخر حتی کنار بوفه هر چه گشتم در لابه لای صفحات ذهنم هیچ نبود، انگار من و تو اصلا در این پارک قدم نزده بودیم انگار تو نبودی که شانه به شانه ام بارها پله های پارک را بالا پایین کردیم مثل آدم های گنگ شده بودم، ندیدمت یا نبودی ، ندیدمت یا قایم شده بودی در پشت درختی نمی دانم هرچه بود در آن لحضه بخصوص که دلم موج میزد برای طوفانی شدن تو نبودی تا بهانه وزیدن بادها باشی . ظریفی میگفت شیطان نیمه بد خداست ( با درست یا غلط بودن این تشبیه کاری ندارم ) اما این اشاره به خوبی به حال من معنی بخشید، در حالیکه برای مرور خاطراتت یا حتی خلق یک لحضه غیر واقع به سرزمین عجایب خویش قدم گذاردم اما هرچه کردم یاد شیرینی در من جاری نشد و لحضه ای که قرار بود عطر خوش تو را به مشام جاری کند پر شد از تنهایی . دیگر میتوانستم در تخیل خویش تجسم کنم در آن سر زمین در زمینی که شاید حتی هیچ وقت نبوده ای چقدر خاطره ساخته ای با کسی که مطمئن بودم هیچ وقت من نبوده ام.

گاهی آب نطلبیده مراد نیست بلکه میخواهند تا قربانیت کنند. بارانی که میتوانست مرا ببرد به یک تخیل شیرین از با تو بودن به چاهی افکندم که هیچ نبود ، نه تو بودی نه یادی از روزهای خوش و نه حتی من ، این بار اما بارانی شد از بلا بارانی شد از بدترین ساعت های عمر یک انسان که دیگر نوازش نمی کرد و با شدت تمام شلاق وار بر صورتم ضربه مینواخت

تا کجای این دنیا بار دیگر بتاونم بارانی خوش و مهربان را تجسم نمایم ، به امید آن روز



نوشته شده در تاریخ چهارشنبه 90/1/17 توسط میراب عطش

کاریش نمیشه کرد دنیاست دیگه گلم

از بس دلم شکست کم شد تحملم

کاریش نمیشه کرد عاشق شدی برو

تو بد تر از همه کشتی دل منو

خیلی دلم میخواست تو عاشقم بودی

جای بهونه هات حرفای بیخودی

خیلی دلم میخواست کمتر دلت میخواست

اینجوری خسته شم از هرچی بین ماست

     ****************

 

کاریش نمیشه کرد

شعر : ساناز کریمی



نوشته شده در تاریخ سه شنبه 90/1/16 توسط میراب عطش

همگی ما بارها و بارها برای نیاز روح خوش به همدم و همراه ، به دنبال یافتن دوستانی بوده ایم و اکثرا تجربه های مختلف و گاها ناموفق در این زمینه داشته ایم. گاهی از این روابط دوستانه قدیمی و گذشته که اکنون فقط خاطره ای بیش برایمان باقی نمانده است ، به نیکی یاد میکنیم اما گاهی هم ممکن است آنرا کابوس بیش نبینیم و با نفرت به آن اشاره کنیم. چه اتفاق می افتد که اینچنین میشود و ایام خوش دوستی جایش را به یک کینه کهنه میدهد؟وقتی یک رابطه را اغاز میکنید مثل آن میماند که میخواهید یک توپ را از دامنه یک کوه به قله آن برسانید . در راه با اتفاقات مختلف مواجه میشوید حتی اتفاق می افتد که توپ از جلوی پایتان سر میخورد و در سراشیبی کوه به سرعت رو به پایین سقوط کند، شما اما به هر طریق با مشقت فراوان توپ را به قله میرسانید و آنجاست که احساس آرامش میکنید و مفتخرید که توپ را به بالاترن نقطه رسانیده اید و البته هر دو باهم به ان افتخار نائل شده اید اما مشکل از همین جا آغاز میشود چرا که در بین راه به خاطر اختلاف سطح و فشار اتمسفر توپ بدون هیچ دخالتی بر میزان بادش افزوده شده و اکنون به صورتی در آمده که با یک اشاره کوچک به سرعت هر چه تمامتر شوت شود و به همین دلیل شما مجبور میشوید تمام دقت خود را بکار ببرید تا هیچ ضربه ای به توپ وارد نشود چرا که در اطرافتان پر از دره هایی ست که کوه را احاطه کرده و افتادن توپ به دره منجر به از بین رفتن تمامی سعی و تلاش شماست . اهتلاف فشاری که منجر به باد شدن بیش از اندازه توپ میگردد درست شبیه تعریف و تمجید های شما از دوستتان که در برخی مواقع صرفا برای خوشایندی وی بوده ، میباشد . در اینجاست که بهانه گیریهای دوستتان از شما آغاز میشود و با کوچکترین گلایه شما دوستتان با شما برخورد کرده و به شدت رفتار غلطش می افزاید شما بارها و بارها به جهت علاقه به ادامه این ارتباط کوتاه آمده اید اما درست مانند شرایط توپ و کوه به لحضه ای میرسید که دیگر تحمل حراست از توپ را ندارید و با یک شوت بلند توپی را که کلی زحمت برایش کشیده اید را به اعماق دره میفرستید. در این شرایط به یک نفرت ناخواسته رسیده اید که اگر کمی تامل نمایید این خودتان بوده اید که این شرایط را از همان روز اول دوستی رقم زده اید چرا که اگر کمی می اندیشید و واقع بینانه با دوستتان برخورد نمی کردید دیگر او دچار یک غرور کاذب نمی شد تا با رفتارهای نامعقول خویش زمینه ناسازگاری را فراهم آورد.

پس مراقب باشیم در راه بردن توپ به کوه در هر مرحله از سفر کمی از باد توپ را کم کنیم تا با یک فشار نامعقول مواجه نشویم و توپی را که برای پر کردن لحضات  تنهاییمان با خود همراه ساخته ایم اینگونه باعث به هم خوردن آرامشمان نشود



<   <<   6   7   8   9      >
.: Weblog Themes By Rokh Nama :.


تمامی حقوق این وبلاگ محفوظ است | طراحی : lمیراب عطش