ده سال بعد از حال این روزها
با کافه های بی تو در گیرم
گفتم جهان بی تو یعنی مرگ
ده سال رفتی و نمی میرم
ده سال بعد از حال این روزها
تو توی آغوش یکی خوابی
من گفتم و دکتر موافق نیست
تو بهتر از قرص های اعصابی
ده سال بعد از حال این روزها
من چهل سالم میشه و تنهام
با حوصله قرمز ، سفید ، آبی
رنگین کمان میسازم از قرص هام
میترسم از هرچی که جا مانده
از ریمل با گریه ها جاری
از سایه روشن های بعد از من
از شوهری که دوستش داری
ده سال بعد از حال این روزها
گر به هم آغوشی و لبخند
تو بستر بی تابتون تا صبح
تکلیف تنهاییم روشن بود
مثل چراغ خوابتان تا صبح
یک عمر بعد از حال این روزها
یک پیرمردم توی یک کافه
بارون دلم میخواد هوا اما
مثل موهای دخترت صافه
ده سال بعد از حال این روزها
تو کافه های .............