شب
سرما
و
سکوت
و پنجره ای
که فقط دود سیاهش کرده
و دگر بار محال است محال
لحظه ای پاک شود از این خاک
یادت آمد روزی !
های من بر شیشه
کاغذی بود برایت تا تو
با نوک انگشتان
طرح دل رسم کنی بر رویش
رفتی و با هر برف
های من بر شیشه
رد انگشت تو را می آرد
باز هم برف می آید گویی
یاد آن روز و سفر کرده آن روز بخیر .
میراب یک روز برفی بهمن 92
پ ن - این نوشتار صرفا بنابه احساسات یک روز برفی نگاشته شده و هیچ علت و معلولی نداشته و هیچ "هایی" هم موجود نیست .. دی