شبکه اجتماعی پارسی زبانانپارسی یار
قرار است بنويسيم اما آيا ميتوان نوشت از شهدا ؟ آيا ميتوان تخيل كرد و پر كشيد به روزهاي گل و گلوله ؟ ميتوان پرواز ققنوس را تجسم كرد وقتي حتي پريدن هم بلد نيستيم ؟.... قصدم اين است تا با نگارش در مورد هشت سال دفاع مقدس از غيرتي بگويم كه ثمره 1400 سال پايداري اسلامي در ايران است از تو نيز ميخاوهم ياريم كني شايد ...... گاهي هم با يكديگر مسابقاتي اجرا نماييم و محك بزنيم خويش را در اين وانفساي فراموشي

پيام‌هاي اتاق

چراغ جادو
+ حاجي بخشي روايتي زنده از جنگ ... فريادهاي ماشاالله .. حزب الله و تويوتاي سبز رنگ ... هركجا كه حزب الله هست او نيز هست قسمتي از روايت شهيد سيد مرتضي آويني از حاج بخشي
حاج بخشي با يك گوني شكلات و دريايي از سرور به سوي خط مي‌رفت تا بين بچه‌ها شادي و شكلات پخش كند. او مرتباً مي‌گفت اينجا خانه‌ي خودمان است و همه مي‌دانستند كه او نظر به كشورگشايي ندارد، بلكه مي‌خواهد از سر طنز جوابي به صدام داده باشد. و به‌راستي چه كسي مي‌تواند باور كند كه در اين لحظات، دو ساعتي بيش از شهادت فرزند او نمي‌گذرد و با اين‌همه،
او هنوز هم روحيه‌ي طنزآميز خود را حفظ كرده است؟ چگونه مي‌توان اين‌همه را جز با معجزه‌ي ايمان تفسير كرد؟ همه‌ي بچه‌ها او را همچون پدري مهربان دوست مي‌دارند و شايد او نيز در هر يك از اين جوانان نشاني از فرزند شهيد خود مي‌بيند. و يا نه، اصلاً اين حرف‌ها زاييده‌ي تخيلات ماست و او آنچنان به حق پيوسته است كه شهيدان را مُرده نمي‌پندارد... خدا مي‌داند.
هر بار كه حاج بخشي جواني را در بغل مي‌گرفت، ما به ياد فرزند شهيد او مي‌افتاديم و از خود مي‌پرسيديم: آيا او هم به همان موجود عزيزي كه در ذهن ماست مي‌انديشد؟ اما او آن‌همه آرام و سرزنده و شاداب است كه تو گويي اصلاً داغدار جوانش نيست. يكي از بچه‌ها زخمي شده است و ديگران همگي در اطرافش جمع شده‌اند و از سر محبت به او شكلات مي‌دهند. يكي از بچه‌ها به شوخي مي‌گويد:
: سرش افتاده بود، پيوند كرديم! و اين حرف را به گونه‌اي مي‌گويد كه اگر كسي اين بچه‌ها را نشناسد، مي‌پندارد آنها مرگ را به بازي گرفته‌اند. اما نه، ما كه با آنها آشنا هستيم مي‌دانيم كه اينچنين نيست. آنها بيش از هر كس ديگري به مرگ مي‌انديشند و به عالم آخرت ايمان دارند و درست به همين دليل است كه از مرگ نمي‌ترسند.
يكي از بچه‌ها مي‌گويد عاشقي اين حرف‌ها را هم دارد و منظورش عشق به حسين است. و باز آن جراحت هزار و چند صد ساله در سينه‌ي ما زنده مي‌شود؛ جراحت كربلا را مي‌گويم. آري، اگر مي‌خواهي كه حزب الله را بشناسي اينچنين بشناس: او اهل ولايت است، عاشق امام حسين (ع) است و از مرگ نمي‌هراسد. سلام بر حزب الله.
تربت پاك خوزستان بار ديگر ميزبان قدوم مباركي است كه راه تاريخ را به سوي نور مي‌گشايند: حزب الله؛ مرداني كه تندباد عواصف آنان را نمي‌لرزاند، از جنگ خسته‌ نمي‌شوند، ترسي به دل راه نمي‌دهند، بر خدا توكل مي‌كنند، و عاقبت نيز از آن متقين است.
چراغ جادو
گروه شب هاي خاطره (يادمانهاي دفاع مقدس)
vertical_align_top