پيامهاي ارسالي
+
شايد حدود ده سال پيش بود که اتفاقي با محيط پارسي يار و پيامرسان آن آشنا شدم، غريبه اي بودم در دل يک شهر ناشناس که باقي همه با يکديگر شناس بودند و ما غريبه ها هم کم کم محله خود را در اين شهر بنا کرديم. يادم هست روزهاي اول تا مي آمديم مانند يک تراکتور فيدها را شخم ميزديم و از ابتدا تا انتها را لايک ميکرديم شايد که بر دل صاحب فيد مقبول افتد و نگاهي به مطالب ما تازه واردها نمايد اما دريغاا#ميراب_عطش
Sokute_mordab
102/3/13
ميراب عطش
تازه اين اول ماجرا بود و مشکل وقتي آغاز شد که فهميديم گروهي بنام دبيران مجله هم وجود دارد که مطالبي را با عنوان برتر براي مجله انتخاب ميکنند و چشمتان روز بد نبيند که به چه آب و آتشي خودمان را زديم که اين باصطلاح دبيران ما را هم ببينند اما انگار نه انگار و چه روزهاي شلوغ و پر ترافيکي داشت اين شهر
ميراب عطش
{a h=baran40}3خاطرات{/a} سلام خب تقريبا اينطوري بود و همون شخم زدن ها باعث شد درخت دوستي نشانديم و با يک تازه وارد مثل خودم آشنا شدم و بعد از اون بود که کم کم دايره دوستي ها بزرگ و بزرگتر شد
ميراب عطش
{a h=biographymood}بيوگرافي بخوانيم{/a} درود بر شما
غزل صداقت
http://mehrabooon.parsiblog.com/Old/Feeds/ زنده باشين.. خيلي وقت بود کم پيدا بوديد...
+
کسي يادش مياد چند روز پيش اينجا جناب حسين عاشقتريني داشت خانم قاصدکي داشت اما الان چند روزه تشريف ندارن عجب دوستايي هستين که به اين زودي فراموش ميکنين

برج هاي خنک کننده
101/3/11
+
سلبريتي ها و سوپراستارها در اين دنيا مانند آن آسمانخراش هاي زيبا و نوراني هستند که تلالوشان مانع ميشود درون آن ساختمان هاي سر به فلک کشيده را ببيني و هرگاه دمي گرفتار ديدن اين لامپهاي الوان ميشوي ديگر فرصتي براي انديشيدن نداري اما آدمهايي هستند که همچون ديوارهاي کاهگلي يک کوچه باغ قديمي، کهنه و شايد هم فروريخته اند اما... اما چه کسي ميتواند مدعي فراموشي عطر کاهگل اين ديوارها شود. گاهي يک نم نم..

.: ام فاطمه :.
101/2/13
نم نم باران کافي است تا در دلمان غوغايي بپا شود و به ياد آوريم تمام ياد روزهاي دور و نزديک دوستي هامان را.
همه خونه هاي کاهگلي و خشتي ، مثل قصراي طلاکار بهشتي تکدرختاي کهنسال و قديمي ، با خودي ها و غريبه ها صميمي سروده سال54 ـ 55
+
و اين چنين است که از نماز بعنوان ستون دين ياد شده و هر وقت عمود خيمه را فرو افکنند خيمه گاه به طرفه العين فرو خواهد افتاد و ديگر چيزي باقي نخواهد ماند که نمادي از خيمه باشد .. اقامه نماز شرط قبول ساير حسنات است و چون اين شرط بجا آورده نشد مجالي براي عرضه باقي واجبات و حسنات نخواهد بود. #ميراب_عطش
.: ام فاطمه :.
101/2/13

+
آلزايمر تنها دواي درد من است
براي فراموشي بعضي
آدم ها
آي آدم ها
نگذاريد يادتان در ذهن ديگران تلخ باشد
يک فنجان آرامش
99/7/17
+
سلام بر تمامي سحر خيزان پيامرسان .. وقتي عطر خاص ياران امام زمان در فضا ميپيچد ميفهمم دوست گرانقدرم نيز در اينجا هستند ... سلام ويژه به شما عزيز دل ...
شهيد هادي
99/7/6
+
سلام... نشد که بشه اما اگه ميشد چي ميشد.. قسمت نشد که ماهم رو صندلي ماه عسل بشينيم و به سوالاي دوستا جواب بديم هرچند ديگه حرف نگفته اي نمونده و تقريبا تا حدودي ميشناسين منو.. امروز حس کردم که ديگه وقت رفتن شده و واسه يه مدت يه سرو ساموني بايد به خودمون بديم.. هميشه لحظه هايي پيش مياد که گفتن خدانگهدار خيلي سخت ميشه
شهيد هادي
99/7/6
اما هر اومدني يه رفتني داره .. ميدونم تو اين مدت دل بعضي ها رو شکوندم و با برخي هم کار به بحث کشيده که همين جا از همه عزيزان عذر ميخوام و اميدوارم که منو ببخشن از چند تا از دوستا بخصوص محمد جواد دل و محمد مهاجر عزيز و حسين عاشقترين مهربان و راشد جان دوست داشتني و الياسي مهر آفرين کمال تشکر رو دارم که به گرمي با من برخورد ميکردن و هيچوقت اشتباهاتمو به رخم نکشيدن..
+
گاهي دلتنگي سلام ، از خداحافظي هم سنگين تر است . ميدانم که سلام ميگويم براي حضور اما وقتي ميفهمي که هرسلامي يک خداحافظي دارد از همان "س" سلام دلت تنگ ميشود براي جدايي که اتفاق خواهد افتاد ، هرچند گريزي از اين دلتنگي بعد از خداحافظي نيست ، اما به هر جهت ســــــــــــــــلام دوستـــــــــــــــــان از الان دلم واسه همتون تنگ ميشه

شهيد هادي
99/7/6
+
سلام به همه حضار گرامي خصوصا برادران شيردل محمد جواد س و راشد خدايي ، حسين عاشقترين و همچنين محمد مهاجر عزيز که ميدونم يواشکي ميادو ميخونه و تشريف ميبره .. خلاصه اينکه بنابر دستور اکيد برادران عزيز مخصوصا پدر خوانده معظم محمد جواد س برگشتيم که يک بارديگه از شاديتون خوشحال و از ناراحتيتون غمگين شم .. اما ... حالا شما جواب سلام بدين تا اين اما رو تو فيدي بعدي عرض کنم خدمتتون
شهيد هادي
99/7/6
+
بد جوري منفجر شده همه احساسم بدنم سر شده مثل جن رده ها شدم دلم ميخواست هيچوقت احساس سرد بودن به دنيا وجودم را گرفته تند ترين لحضه زندگي من همين حالاست
شهيد هادي
99/7/6
+
گاهي آنقدر از خويش دور ميشويم که نميفهميم چقدر از شب دلهايمان گذشته نميفهميم که اين شب ديگر صبحي ندارد نميفهميم تاريکي که مارا فرا گرفته حالا حالا ها فکر سحر شدن ندارد مرداب را به چشم دريا ميبينيم و دريا را دست يافتني اما هيچ نفهميديم قطره اي که بر روحمان نشست اشک خداوندي بود که بنده اش را اينگونه گرفتار زمين ميديد نه رطوبت مردابي که دريا ميپنداشتيم!

شهيد هادي
99/7/6