سفارش تبلیغ
صبا ویژن

میراب نوشت
 
20 گیگابایت هاست رایگان با قول امکانات همراه با دامنه رایگان و سی پنل و کلی چیزای دیگه مخصوص شما

محل درج آگهی و تبلیغات
 
نوشته شده در تاریخ چهارشنبه 90/12/24 توسط میراب عطش

این روزها بازار تبریکات نوروز بسیار داغ است و هر کس به بهانه ای قصد دارد این رستاخیز طبیعت را به شما تبریک بگوید. هرچند هنوز زمستان جاری است اما واپسین نفس های خود را می کشد و تا چند روز دیگر بهار با آن همه زیبایی سفره خود را در نیم کره شمالی پهن خواهد کرد.

این روزها دیگر کم کم بوی بهار را حس میکنیم و انتظار شکوفه های گیلاس را می کشیم . عطر بهار یک حس نوستالژی بسیار خاطره انگیز را متبلور میکند و آن هم عیدی های کودکانه ای است که هر یک از ما کم یا زیاد مزه اش را چشیده ایم.

از مدتها قبل زنان این مرز و بوم شروع به گرد گیری منازلشان نموده اند و خانه ها هم یقین کرده اند که تغییر و تحولاتی در راه است . انگار آن خانه های سنگی هم بوی بهار را احساس میکنند و چقدر این تغییر زیبا و مسرت بخش است.

اما در این میان هستند خانه هایی که بوی نوروز به خانه هایشان راهی ندارد و اگر هم داشه باشد ساکنان خانه با هر ترفندی که باشد همه درز های ورود بهار را می پوشانند تا مبادا یادشان بیفتد بهاری نو در راه است. 

دخترک یاد همکلاسی اش می افتد که چه با آب و تاب از خرید لباس عیدش سخن میگفته است . یاد ذوقی می افتد که سالها پیش به هنگام خریدن یک لباس به او دست داد اما این روزها دیگر خبری از نو نواری نیست. یکی دو سالی میشود که پدر بیمار شده و گاهی حتی برای نان شب هم دچار مشکل میشوند . یاد صحبت های همکلاسی هایش که می افتد دلش میخواهد به پدرش بگوید او هم هوس کرده است یکبار دیگر با پدر برای خرید به بازار برود اما ناله پدر را که می شنود فراموشش میشود .

دخترک به کنار پنجره می رود و به آسمان نگاهی می اندازد شاید که برفی ببارد و او یقین کند هنوز تا امدن بهار زمان درازی باقی مانده و اینگونه است که زمستان را بیشتر از بهار دوست دارد چرا که میداند پدرش دچار عذاب میشود وقتی احساس میکند در حق خانواده اش کوتاهی نموده است. اما مریضی اوست که خانه نشین کرده او را و این را دخترک به خوبی میفهمد و فردا کمی زودتر به مدرسه میرود تا در یک گوشه خلوت شاید با فروش فال هایی که از کتابفروشی محل خریده بتواند برای پدر جورابی نو بخرد.

اگر کمی به اطراف خویش نظر کنیم یحتمل کم و بیش از این گونه خانواده ها خواهیم یافت . افرادی که سعی میکنند دچار آلزایمر شوند تا فراموش کنند بهاری هم وجود دارد.

به راستی تا کنون ما چند بار سعی کرده ایم بهار را به خانه یکی از این انسانها دعوت کنیم ؟ اگر جواب من وشما به این سوال به یک کلمه " بــــــــارهـــا " خلاصه شود یقین بدانیم که بهار به منزل ما هم آمده است اما اگر سر در گریبان فرو برده و هرچه در حافظه خویش جستجو میکنیم ،کمتر اثری از این حرکت نمی یابیم ، پس یقین بدانیم برخلاف آنچه به ظاهر در جریان است بویی از بهار نبرده ایم و این بخشش بزرگ خداوندی را که با خود دنیایی از نو شدن ها و زیبایی ها به ارمغان می آورد ، هیچ درک نکرده ایم و اطمینان داشته باشیم هیچ بهاری افتخار نمی کند به وجود انسانی! همچون ما. و یادمان باشد گاهی نعمتهایی که به چشم ما نمی آید ، ممکن است آرزوی فرد دیگری  باشند.

 



.: Weblog Themes By Rokh Nama :.


تمامی حقوق این وبلاگ محفوظ است | طراحی : lمیراب عطش