سفارش تبلیغ
صبا ویژن

میراب نوشت
 
20 گیگابایت هاست رایگان با قول امکانات همراه با دامنه رایگان و سی پنل و کلی چیزای دیگه مخصوص شما

محل درج آگهی و تبلیغات
 
نوشته شده در تاریخ پنج شنبه 90/1/18 توسط میراب عطش

سلام

این آخرین پستی هست که باعث نگارشش تو هستی ، شاید اولین پست هم باشد که یک جور هایی تو در نوشتنش دخیل میباشی اما بقیه مطالب حتی آنهایی که به زعم تو برای تیکه پراکنی نوشته شده اند نیز علت خاضی ندارند و فقط نوشته هایی از سر بیکاری بوده اند.

و اما این پست

از این ساعت و تاریخ ( دقیقا 1390/1/18  ساعت 12/15 ظهر ) دیگر نیازی نداری تا گوشیت را خاموش کنی یا حتی به پاسخ پیام کوتاه مجبور شوی ، به این فکر نمی کنم که خاموش کردن گوشی دیشب تو بخاطر من و خلاصی از مزاحمت هایم بوده و میدانم اینگونه نبوده است اما من و تو در این چند روز در یک پروسه خود سازی قرار گرفته بودیم که احساس میکنم نتیجه بخش بوده است و فکر خویش را همانگونه که تجویز نمودی به سوی دیگر دلمشغولیهای زندگی معطوف ساختم . اوایل هر وقت به این موضوع فکر میکردم به علت بزرگی زیاد تو در تفکرم یا جای خالی برای دلمشغولی دیگری پیدا نمی کردم یا اگر پیدا میکردم آنقدر قابل توجه نبود اما اینبار بر خلاف همیشه کمی دید خود را باز تر کرده و چشمهایم را شستم و با یک بینش جدید متوجه شدم  دنیا خیلی بیشتر از اینها بهانه برای زیستن دارد و بحدی دلمشغولی میتوان یافت که اگر بخواهم به همه آنها برسم حتی برای خودم هم جا باقی نمی ماند ، به همین سبب یکی دو تای آنها را انتخاب کردم تا با زوم کردن رویشان بهتر و بیشتر مانوسشان شوم . در این چند روز به آهستگی و قدم به قدم بخشی از وجودم را فراگرفتند و اکنون دیگر مزاحمت های وقت و بی وقت خود برای تو را بی مورد میدانم چرا که تو هم حق زندگی داری و نباید تمام وقتت صرف درمان این آدم شیرین عقل گردد. از اکنون به بعد با آسودگی و فراغ بال به زندگیت برس و همانطور که دوست داشتی به ایامت سرو سامانی بده و دیگر از بابت حضور کوتاه مدت من در صفحاتی از افکارت نگران مباش چرا که هیچ دلیلی برای مزاحمتهایم نیست و این مزاحم همچو هر مزاحم دیگری چو عمری را به سر  آمد  سوا افتادن آسان است .

میدانم سوا نمی افتیم چون هیچ وقت یکپارچه نبوده ایم که حال بخواهیم سوا شویم اما وقتی اینگونه می اندیشـــی که دست و پایت را  بسته ام  برای راحتی تو هم که شده باید این قافله ره گم کرده را یکی دو روز زودتر به منزلگاه میرساندم تا دست و پایی بسته نماند و بتوانی هر چه که صلاح میدانی بنمایی . با اینکه هیچ گاه خود را مانع دستیابی به آمال و آرزوهایت نمی دیدم اما در حد تفکر و دانش و آگاهیت نیز نبودم ، بیش از این سر شکستگی و تحقیر در مقابل عظمتت را نداشتم و از قدیم هم میگویند کبوتر با کبوتر باز با ....... ، منی که نه باز هستم نه کبوتر ، نه خار هستم نه گل ، نه فقیزم نه غنی نه شمسم نه تاریکی و نه روحم نه جسم باید به دنبال همقطار خویش باشم تا تو هم بتوانی به مرادت ( هرچه که هست ) برسی و از بابت من کوچکترین نگرانی نداشته باشی

به قول نامه های کاغذی : دیگر عرضی ندارم جز..........



.: Weblog Themes By Rokh Nama :.


تمامی حقوق این وبلاگ محفوظ است | طراحی : lمیراب عطش