سفارش تبلیغ
صبا ویژن

میراب نوشت
 
20 گیگابایت هاست رایگان با قول امکانات همراه با دامنه رایگان و سی پنل و کلی چیزای دیگه مخصوص شما

محل درج آگهی و تبلیغات
 
نوشته شده در تاریخ چهارشنبه 90/1/24 توسط میراب عطش

دیگر از این حال افسرده تهوعم میگیرد دیگر این جملاتی که از سر بیکاری تراوش میکنند برایم کشتارگاهی شده اند که انسانیت در آنجا سلاخی میشود و حتی دلیلی برای این کشتار عواطف نمی یابم در اتاقی کنار پنجره نشسته ام درست مثل یک سلول میماند این اتاق, چرا فقط اتاقهای زندان را به سلول تشبیه کنیم!؟ هر اتاقی هر خانه ای هر... میتواند نماد یک سلول باشد , مگر نه این است که از اتحاد یک دسته سلول یک عضو به وجود می آید و از مجموع اعضاء اسبی,درختی,مرغی یا حتی انسانی به وجود می آید. من در یک اتاق نشسته ام و این اتاقها سلول وار انسجامی لجام گسیخته را به رخ میکشند که هر چه ببشتر دقت میکنم هیچ هارمونی ندارند انگار که سلولهای بدن هر کدام بخواهند به تنهایی کار مثلا قلب و عروق و ماهیجه ها و حتی استخوانها را انجام دهند، با اینکه این تخیل هیجگاه به حقیقت نمی پیوندد اما... از پنجره نگاهی به بیرون می اندازم به مردمی که انگار در یک مسابقه سرعت انفرادی شرکت کرده اند و فقط با خودشان رقابت میکنند بعضی ها را میبینم که با سرعت از کنار دیگری عبور میکنند اما وقتی گذشتند انگار که اشتباهی صورت گرفته باشد باز می ایستند



نوشته شده در تاریخ چهارشنبه 90/1/24 توسط میراب عطش
دلیلی نمی بینم با تو حرفی بزنم
میکذارم خنده های فاتحانه ات را تا آخر دنیا ادامه دهی

نوشته شده در تاریخ چهارشنبه 90/1/24 توسط میراب عطش


نوشته شده در تاریخ سه شنبه 90/1/23 توسط میراب عطش

آه جوابگوی کدام گناهت میشوی ؟

کشتن عشق من یا احساس خودت !؟

به وجدانت بگو ، از من که گذشت



نوشته شده در تاریخ دوشنبه 90/1/22 توسط میراب عطش

میخواهم بهاری شوم اما چه کنم که دلم در زمستان ، خویش را گم کرده

http://mahfapme.persiangig.com/image/%D8%B2%D9%85%D8%B3%D8%AA%D8%A7%D9%86%20%D8%A7%D8%B3%D8%AA....jpg

دیدم به این حال زمستانی میتوان نقبی زد به اخوان ثالث

شعر زمستان اثر مانای مهدی اخوان ثالث

سلامت را نمی خواهند پاسخ گفت،

سرها در گریبان است .

کسی سر بر نیارد کرد پاسخ گفتن و دیدار یاران را .

نگه جز پیش پا را دید ، نتواند ،

که ره تاریک و لغزان است .

وگر دست محبت سوی کس یازی،

به اکراه آورد دست از بغل بیرون ،

که سرما سخت سوزان است .

نفس کز گرمگاه سینه می آید برون، ابری شود تاریک .

چو دیوار ایستد در پیش چشمانت .

نفس کاینست ، پس دیگر چه داری چشم ز چشم دوستان دور یا نردیک؟

مسیحای جوانمرد من ! ای ترسای پیر پیرهن چرکین!

هوا بس ناجوانمردانه سردست … آی …

دمت گرم و سرت خوش باد !

سلامم را تو پاسخ گوی ، در بگشای !

 

 

منم من ، میهمان هر شبت ، لولی وش مغموم .

منم من ، سنگ تیپا خورده رنجور .

منم ، دشنام پست آفرینش ، نغمه ناجور

 

نه از رومم، نه از زنگم ، همان بی رنگ بی رنگم .

بیا بگشای در ، بگشای، دلتنگم.

حریفا ! میزبانا! میهمان سال و ماهت پشت در چون موج می لرزد.

تگرگی نیست ، مرگی نیست .

صدائی گر شنیدی صحبت سرما و دندان است .

من امشب آمدستم وام بگذارم.

حسابت را کنار جام بگذارم .

چه می گوئی که بیگه شد ، سحر شد ، بامداد آمد ؟

فریبت می دهد بر آسمان  این سرخی بعد از سحرگه نیست .

حریفا ! گوش سرما برده است این ، یادگار سیلی سرد زمستان است .

و قندیل سپهر تنگ میدان . مرده یا زنده ،

به تابوت ستبر ظلمت نه توی مرگ اندود ، پنهان است .

حریفا! رو چراغ باده  را بفروز شب با روز یکسان است .

 

سلامت را نمیخواهند پاسخ گفت.

هوا دلگیر ، درها بسته ، سرها در گریبان ، دستها پنهان ، نفسها ابر ،

ددلها خسته و غمگین ،

درختان اسکلتهای بلور آجین ،

زمین دلمرده ، سقف آسمان کوتاه ،

غبار آلوده ، مهر و ماه ،

زمستان است .



<      1   2   3   4   5   >>   >
.: Weblog Themes By Rokh Nama :.


تمامی حقوق این وبلاگ محفوظ است | طراحی : lمیراب عطش