سفارش تبلیغ
صبا ویژن

میراب نوشت
 
20 گیگابایت هاست رایگان با قول امکانات همراه با دامنه رایگان و سی پنل و کلی چیزای دیگه مخصوص شما

محل درج آگهی و تبلیغات
 
نوشته شده در تاریخ چهارشنبه 90/2/14 توسط میراب عطش

خیانت تنها این نیست که شب را با
دیگری بگذرانی
خیانت میتواند دروغ دوست داشتن باشد
خیانت تنها این نیست که
دستت را در خفا در دست دیگری بگذاری
خیانت میتواند جاری کردن اشک بر چشمان دلدارت باشد

 وقتی تو در دل به او میخندی



نوشته شده در تاریخ چهارشنبه 90/2/14 توسط میراب عطش

پنج داستان کوتاه

عاقل و دیوانه

مردی در کنار رودخانه‌ای ایستاده بود.

ناگهان صدای فریادی را ‌شنید و متوجه ‌شد که کسی در حال غرق شدن است.

فوراً به آب ‌پرید و او را نجات ‌داد...

اما پیش از آن که نفسی تازه کند فریادهای دیگری را شنید و باز به آب ‌پرید و دو نفر دیگر را نجات ‌داد!

اما پیش از این که حالش جا بیاید صدای چهار نفر دیگر را که کمک می‌خواستند ‌شنید ...!

او تمام روز را صرف نجات افرادی ‌کرد که در چنگال امواج خروشان گرفتار شده بودند ، غافل از این که چند قدمی بالاتر دیوانه‌ای مردم را یکی یکی به رودخانه می‌انداخت...!

2-

کجی مناره

میگویند حدود 700 سال پیش، در اصفهان مسجدی میساختند.

روز قبل از افتتاح مسجد، کارگرها و معماران جمع شده بودند و آخرین خرده کاری ها را انجام میدادند.

پیرزنی از آنجا رد میشد وقتی مسجد را دید به یکی از کارگران گفت: فکر کنم یکی از مناره ها کمی کجه!

کارگرها خندیدند. اما معمار که این حرف را شنید، سریع گفت : چوب بیاورید ! کارگر بیاورید ! چوب را به مناره تکیه بدهید. فشار بدهید. فششششششااااررر...!!!

و مدام از پیرزن میپرسید: مادر، درست شد؟!!

مدتی طول کشید تا پیرزن گفت : بله ! درست شد !!! تشکر کرد و دعایی کرد و رفت...

کارگرها حکمت این کار بیهوده و فشار دادن مناره را پرسیدند ؟!

معمار گفت : اگر این پیرزن، راجع به کج بودن این مناره با دیگران صحبت میکرد و شایعه پا میگرفت، این مناره تا ابد کج میماند و دیگر نمیتوانستیم اثرات منفی این شایعه را پاک کنیم...

این است که من گفتم در همین ابتدا جلوی آن را بگیرم !

سه پند لقمان

روزی لقمان به پسرش گفت امروز به تو 3 پند می دهم که کامروا شوی.

اول اینکه سعی کن در زندگی بهترین غذای جهان را بخوری!

دوم اینکه در بهترین بستر و رختخواب جهان بخوابی !

سوم اینکه در بهترین کاخها و خانه های جهان زندگی کنی !!!

پسر لقمان گفت ای پدر ما یک خانواده بسیار فقیر هستیم چطور من  می توانم این کارها را انجام  دهم؟

لقمان جواب داد :

اگر کمی دیرتر و کمتر غذا بخوری هر غذایی که میخوری طعم بهترین غذای جهان را می دهد .  

اگر بیشتر کار کنی و کمی دیرتر بخوابی در هر جا که خوابیده ای احساس می کنی بهترین خوابگاه جهان است .  

و اگر با مردم دوستی کنی و در قلب آنها جای می گیری و آنوقت بهترین خانه های جهان مال توست...

رجعت به خدا

مردی برای اصلاح سر و صورتش به آرایشگاه رفت در بین کار گفت و گوی جالبی بین آنها در گرفت.

آنها در مورد مطالب مختلفی صحبت کردندوقتی به موضوع خدا رسید
آرایشگر گفت: من باور نمی کنم که خدا وجود دارد.
مشتری پرسید: چرا باور نمی کنی؟
آرایشگر جواب داد: کافیست به خیابان بروی تا ببینی چرا خدا وجود ندارد؟ شما به من بگو اگر خدا وجود داشت این همه مریض می شدند؟ بچه های بی سرپرست پیدا میشد؟ اگر خدا وجود داشت درد و رنجی وجود داشت؟
نمی توانم خدای مهربانی را تصور کنم که اجازه دهد این همه درد و رنج و جود داشته باشد.
مشتری لحظه ای فکر کرد اما جوابی نداد چون نمی خواست جر و بحث کند.
آرایشگر کارش را تمام کرد و مشتری از مغازه بیرون رفت به محض اینکه از مغازه بیرون آمد مردی را دید با موهای بلند و کثیف و به هم تابیده و ریش اصلاح نکرده ظاهرش کثیف و به هم ریخته بود.
مشتری برگشت و دوباره وارد آرایشگاه شد و به آرایشگر گفت:میدونی چیه! به نظر من آرایشگرها هم وجود ندارند.
آرایشگر گفت: چرا چنین حرفی میزنی؟ من اینجا هستم. من آرایشگرم.همین الان موهای تو را کوتاه کردم.
مشتری با اعتراض گفت: نه آرایشگرها وجود ندارند چون اگر وجود داشتند هیچکس مثل مردی که بیرون است با موهای بلند و کثیفو ریش اصلاح نکرده پیدا نمی شد.
آرایشگر گفت: نه بابا! آرایشگرها وجود دارند موضوع این است که مردم به ما مراجعه نمیکنند.
مشتری تاکید کرد: دقیقا نکته همین است. خدا وجود دارد. فقط مردم به او مراجعه نمیکنند و دنبالش نمی گردند.
برای همین است که این همه درد و رنج در دنیا وجود دارد.!

اصول زرتشت

از زرتشت پرسیدند زندگی خود را بر چه بنا کردی؟


گفت : چهار اصل
1- دانستم رزق مرا دیگری نمیخورد پس آرام شدم
2- دانستم که خدا مرا میبیند پس حیا کردم
3- دانستم که کار مرا دیگری انجام نمی دهد پس تلاش کردم
4- دانستم که پایان کارم مرگ است پس مهیا شدم



نوشته شده در تاریخ چهارشنبه 90/2/14 توسط میراب عطش

شب

شب جبران خیلیل جبران

 

هنگامی که دست روزگار سنگین

 

وشب

 

بی آواز است

 

زمان عشق ورزیدن واعتماد است.

 

وچه سبک است دست روزگار

 

وچه پر آواز است شب

 

هنگامی که آدمی عشق می ورزد

 

و به همگان اعتماد دارد.

 

                                                                         
 خلیل جبران


نوشته شده در تاریخ شنبه 90/2/10 توسط میراب عطش

برای اهل اندیشه ، هیچ دوستی بهتر از تنهایی نیست ، همواره تنهایی توانایی به بار می آورد          (( ارد بزرگ ))

 

سالها در کسوت یک سامورایی ( 1 ) ( 2 ) راه گم کرده در بیانهای افکارم غوطه ور بوده ام دهه ها مختلف را سپری ساخته ام و خود را آخرین بازمانده آوارگانی میدانستم که برای نان جان میستانند ، لنگان لنگان خود را از هجوم حادثه رهانیده و بر خلاف اسلاف خویش که ناگزیر تن به هاراگیری میسپردند تا پس مانده غیرت خود را به مالک حقیقیش ، زمین بدهند ، به سوی قسمتی دیگر از ناکجا آباد سرنوشتم فرار کردم . انگار که یک افغان با لباس سنتی خویش به ینگه دنیا رفته باشد در این اقلیم مرا با ان چشم میدیدند ، کودکان به چشم یک بازیگر نمایش تگاهم میکردند و بزرگان به دیده یک تروریست، در اوج نا امیدی پیاده رو های این تخیل را گز میکردم از کنار برج ایفل تا ساعت بییگ بنگ از برج آزادی خودمان تا میدان سرخ مسکو از کاخهای ممنوعه چین تا مجسمه مسیح بوئنوس یرس همه جا را طی کردم ولی هیچ ندیدم ، انگار که من یکی در این دنیا زیادی بودم و دنیا با همه مخلفاتش مرا زائده ای میدید که فقط با کوتاه کردن دستم از دنیا بود که به آرامش میرسیدند سالها بدین منوال گذشت و من از همه سوا افتادم حتی پاهایم نیز ساز مخالف سر میدادند و دائم مرا به سویی میبردند که خود نمی خواستم . جنگل دلم میخواست اما به کویر می افتادم صدای غرش شیران را آرزو میکردم اما ناله گوشخراش شغال را میشنیدم . تنهای تنها شده بودم نه دیگر هم دلی بود نه هم زبانی  گاهی از سر جنون با خود گفت و شنود میکردم تا بیش از پیش احساس تنها بودن و تک افتادن در من رخنه نکند تا در 0لبه پرتگاه ثانیه ها دستم را گرفتی من که آماده غوطه ور شدن در فضا بودم ناگاه در آغوش تو فرود آمدم تو دستم را کشیدی و من که خود را ول کرده بودم به سویت کشیده شدم و افتادم ........ اول خوب نگاهت کردم مثل این بود که میشناختمت و بارها در ذهنم با تو معاشقه داشتم با هم تمامی دنیا را وجب به وجب فهمیده بودم و گذارم از زمین هم فرا تر رفته بود باز هم نگاهت کردم .... اما نه تو را نمی شناختم و از بد حادثه منجی من شده بودی ، منجی یکی که خود ناقوس مرگی بود برای احساست . دیگر صبر نکردی تا از تو بپرسم دستم را گرفتی و بردی و بردی تا به تاریخ برسی به فریاد تیشه به فغان مجنون به ..... به همه عشاق درون کتاب سر زدی و مرا شاهد عشقبازی و دلنوازی آنان نمودی ، یاد دادی بر من همچو یک آموزگار که آدمی بی دل هیچ ارزشی ندارد و همه ارزش آدمی به عشق درونش است  مرا با خود همراه ساختی و بردی به رویا بردی به آرزوهای محال بردی به هر جا که پیش از این راهم نمی دادند به من بال دادی برای پرواز و به سبکبالی کشاندی هر لحضه با تو بودن برایم غنیمتی بود و هر لحضه هم کلام شدن فضیلتی سالها همچون برق میگذشتند و من بی انکه بدانم فراقی هم شاید بیاید زمان را چونان بادی از کف میدادم . یک روز وقتی صبح به هوش آمدم دیگر تو نبودی انگار که در خواب بود که رویایت را دیده بودم بار دیگر رهسپار تنهاییم شدم ولی این بار با بارهای قبل فرق داشت و فرقش این بود که من پرواز یاد گرفته بودم ولی دیگر بال نداشتم و سبکبال بودم اما اکنون همه دنیاها روی دوشم افتاده بودند و محکوم به گذر عمر و گذار خاطرها بودم اما انگار تو همیشه فرشته نجاتم میماندی چرا که تحملت نگرفت تا بیش از این در افکارم غرق شوم بار دیگر آمدی اما اینبار خودت هم پوست انداخته بودی و دیگر از حرفهایی که بوی رفتن میداد خبری نبود آمده بودی تا بمانی و بسوزی و بتابی در زندگی سیاه و تیره و بشدت سرد من

هزاران بار تو را سپاس میگویم ای فرشته نجات این آدم تنهای بیکس برای اینکه همه کسم شدی

 

 

1 - تنهایی یک سامورایی را هیچکس ندارد مگر ببری تنها در جنگلی دور افتاده ، شاید (( بوشیدا ، کتاب سامورایی))2

2- برداشتی آزاد از فیلم سامورایی با بازی الن دلون و کارگردانی ژان پیر ملویل 1967



نوشته شده در تاریخ شنبه 90/2/10 توسط میراب عطش

سلام

الان فکر  کنم حدودا ساعت 4 صبح شده و من دیروز با اینکه یه روز تعطیل بود ولی به یکی دوتا کار واجب عقب افتادم رسیدم واسه همین غروب از خستگی خوابیدم و واسه شام بیدار شدم اما به 1 نکشیده دوباره رفتم لالا و کمی پیش از این از خواب دوباره بیدار شدم.

راستش دیروز بد جوری این آهنگ محسن یگانه تو مغزم رفته بود همون آهنگ تیراژ آخر سریال آسمان همیشه ابری نیست ، دوسه بار گوش کردم و هربار دلم بیشتر واست تنگ شد هربار بیشتر روبروم نشستی و هر بار بیشتر هوات رفت تو سرم تویی که اصلا نمیدونم کی هستی توی که همیشه غیر مترقبه ای و یه وقتی میتونی دنیا رو رو سری خراب کنی و یه وقتی آباد ر از قبل بسازیم

شعرشو واست میزارم که اگه دوس داشتی و تو هم دلت مثل من هوای یه آسمون صاف صاف مثل دلت رو کرده بود بخونیش

متن ترانه آسمان همیشه ابری نیست:

آخر راه اومدن با روزگار  گره کوریه که بخت منه
که تموم اتفاقای بدش  شاهد زندگی سخت منه
شاید این زخمی که از تو خوردم و  از حرارتش زبونه میکشم
یا تموم بی کسی هامو همش  فقط از دست زمونه میکشم

بگو بازم هوامو داری و مثل همه منو تنها نمی ذاری
بگو هستی تا نترسونتم ظلمت این شب تکراری
بگو هستی و روی ماهتو امشب پشت ابرا پنهون نمیشه
آسمون بخت تیره ی من ابری نمی مونه همیشه

بگو بازم هوامو داری و مثل همه منو تنها نمی ذاری

بگو هستی تا نترسونتم ظلمت این شب تکراری
بگو هستی و روی ماهتو امشب پشت ابرا پنهون نمیشه
آسمون بخت تیره ی من ابری نمی مونه همیشه

من که پشتم به خودت گرمه و باز هرچه این راهو میام نمیرسم

نکنه دستمو ول کردی که برم که به هرچی که میخوام نمیرسم

شایدم من اشتباهی اومدم که در بسته رو وا نمیکنی

من به این سادگی دل نمیکنم از تو که منو رها نمیکنی

بگو بازم هوامو داری و مثل همه منو تنها نمی ذاری
بگو هستی تا نترسونتم ظلمت این شب تکراری
بگو هستی و روی ماهتو امشب پشت ابرا پنهون نمیشه
آسمون بخت تیره ی من ابری نمی مونه همیشه 

بگو بازم هوامو داری و مثل همه منو تنها نمی ذاری
بگو هستی تا نترسونتم ظلمت این شب تکراری
بگو هستی و روی ماهتو امشب پشت ابرا پنهون نمیشه
آسمون بخت تیره ی من ابری نمی مونه همیشه

http://gallery.e-pedian.com/wp-content/uploads/2011/02/4.jpg

آخرشم یه ورژن کیفیت بالا از ان ترانه رو میزارم تا هرکی دلش هوای پر کشیدن تو یه آسمون صاف رو داره اگه هوایی شد دانلود کنه

آسمان همیشه ابری نیست (لینک دانلود)

 

اینم بزار بگم که میخواستم یه آهنگ دیگه ازش بزارم واست به اسم فداکاری ولی یه چیزی دیدم ازت یه کاری کردی امشب که از صبح که باهات بودم اون حرفا رو که مردونه زدی و حرف دلتو ریختی رو داریه ( به قول  چند تا از دوستان ) و دیگه به فکر عواقب حرفت نبودی از خودم بیزار بودم که اون پیشنهاد مسخره رو بهت دادم که پاک کنی اون چیزایی رو که ..... خودت بهتر میدونی چی میگم ، که دیدیم این تویی که فقط و فقط فداکاری میکنی و شعرش فقط میخوره که تو بهم گفته باشی

شعرشو مینویسم فقط که بدوی به من چی گفتی


موندم از کجا شروع شد ؟ که تو رو دوباره دیدم
هنوز از راه نرسیدم به ته قصمون رسیدم
یکی جز من تو دلت بود واسه این بود برنگشتم
وقتی لبخندتو دیدم حتی از خودم گذشتم !
این فداکاری من رو دیگه جز من کی میدونه ؟
جز تویی که خوبیامو دیگه یادت نمیمونه ؟؟
شاید اصلا دیگه یادت بره که مثل قدیم جون منی
ولی یادت نره خوشبختی الانتو مدیون منی
شاید اصلا دیگه یادت بره که مثل قدیم جون منی
ولی یادت نره خوشبختی الانتو مدیون منی
وقتی محتاج تو بودم تو فداکاری نکردی !!
حال و روز منو دیدی اما باز کاری نکردی !!
شونه خالی کردی از من با هزار عذر و بهونه
درد و دل کردم دوباره با در و دیوار خونه
این فداکاری من رو دیگه جز من کی میدونه ؟
جز تویی که خوبیامو دیگه یادت نمیمونه ؟؟
شاید اصلا دیگه یادت بره که مثل قدیم جون منی
ولی یادت نره خوشبختی الانتو مدیون منی
شاید اصلا دیگه یادت بره که مثل قدیم جون منی
ولی یادت نره خوشبختی الانتو مدیون منی ....

دیگه روم نمیشه حرفی بزنم

یاحق



<      1   2   3   4   5      >
.: Weblog Themes By Rokh Nama :.


تمامی حقوق این وبلاگ محفوظ است | طراحی : lمیراب عطش